سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل من قاب تنهایی تو در این قاب تصویری (چهارشنبه 87/1/14 ساعت 3:45 صبح)
 

 

داشتم امروز فکر میکردم چه خوب که خدا خواست و پدر و مادر مسلمانی داد چه خوب که در ایران متولد شدم در خاک پاکی که پروراننده ی هزاران شهید است شهید گفتم یاد پسر خاله هایم افتادم

چه زیبا بود آن روزها که کوچکتر بودم تا گاهی ناخواسته مثلاکار بدی میکردم یا مثلا روسری ام عقب میرفت یاد آنها میافتادم که یادت باشه تو دختر خاله شهیدی ...بعدها در گذر زمان شاید آنها را تنها در مزارشان به یاد میآوردم

هر بار که سر مزارشان که در شهر دوری بود میرفتم اما حضورشان را حس میکردم گاهی از من عصبانی و گاهی لبخند توی قاب عکس روی قبرشان به وسعت حقیقت واقعی مینمود و میدانسم خودم علت این و آن را

سالها گذشت و سن من از سن آنها فراتر رفت احمد و محمد کمالی مقدم تا ابد 20 و 19 ساله باقی میمانند و تا ابد برای من زنده و جاودان شاید همان کمک خواستن هاو یادهایی که در دوران نوجوانی از انها میگرفتم امروز مرا تا این حد کمک کرد خدا را شکر که خدا را دوستدارم و دینش را و تمام انسانهای پاک ای را که او دوست میدارند و آیا روزی میتوانم من هم مثل آنها در سنی جاودانه شوم این آرزوی هر دوستدار خداست ... خدایا ...تو را در کدام زیبای دنیا یافتم ...در بوی کدام گل یا در خنکای کدام نسیم یا در شیرینی کدام عسل عاشقت بودن را چشیدم ..چرا پس جز خوبی از تو ندیدم و جز بدی به تو نکردم ...امروز توی خیابان که راه میرفت و آدمهایی را میدیدم که با تعحب به من زل میزدند و چقدر افتخار میکردم... که تاج بندگی ات را روی سر گذاشتن چه غرور آور است...انگار انها دست فرشتگانت را می دیدند که این تاج را روی سر من نگه داشته بودندو با آن چشمانشان که مرا دنبال میکرد وچقدر دلم میسوزد برای آنها ....خدایا میشود آیا روزی همه آنها هم شیرینی عشق تو را بچشند ...کاش میتوانستم فریاد بزنم که ای مردم دنبال چه میگردید عشق همین جاست کافی است که بر گردید ونگاهش کنید...امروز توی وبلاگا که نگاه میکردم یکی از عشقش میگفت به امام حسین یکی از این که هلاک دیدن امام زمان است یکی با تعریفاش از اردوی جنوب دل میبرد و دیگری از رفتن حج عمرش و یکی و یکی و یکی...آقا گاهی تو خیابونای این شهر ساکت میون همه این سیاهی ها  چشم میگردونم شاید نوری ببینم نور وجود تو رو آقا... میدونم بر خلاف تمام اونهایی که گفتم... شیعه هات رو به امید جمع کردن ثواب سفر هفتم مکه و هشتم کربلا و نهم سوریه و پنجم جنوب ایران ترک کردند اونا رو ترک نکردی میدونم تو مثل اون هایی که از فلان دفتر و فلان موسسه امدند و برای این شیعه ها جز فراموشی چیز دیگری نیاوردند و از اینها سوغات جز عکسهای یادگاری از نمازخواندنشان کنار کلیسا ها ی معروف اثار باستانی ها چیزی نبردند...رفتندو گم شدند توی همین چندمین ها و چندمین ها ...نیستی... انهای که یادشان رفت که اینجا چشمانی چشم به راه کمک های معنویشان و گوشهای منتظر شنیدن صدای بسم الله شان بود..وتنها تو را داشتن برای این شیعه ها یت بس است . ... ... برای آن مردمان  بیشتر سوخت دلم میخواست داد میزدم و میگفتم ای شیعه ها دنبال چه میگردید عشق همین جاست چرا آن را در مکه و سوریه و نجف میجویید که آنها همه اینجاییند وبس

هنوزم تو برای من همون عشق نفس گیری اگر چه یک نفس دیگر سراغم را نمیگیری

تو با من نیستی اما جدا هم نیستی از من نه میمانی کنار من نه در قلبم تو میمیری

منم خو کرده دردی که درمانش نمیبینم یقین در سرنوشت من تو دست گرم تقدیری

گزیرم نیست از عشقت که هم دوری و هم نزدیک دل من قاب تنهایی تو در این قاب تصویری

 





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 8 بازدید
    بازدید دیروز: 24
    کل بازدیدها: 102159 بازدید
  • ?پیوندهای روزانه
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •  
  • لینک دوستان من
  • لوگوی دوستان من
  •